داريسداريس، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

ِِDaris

عكسهاي 15ماهگي

    سلام سلام گل پسرم تاج سرم عشق مامان بخاطر اين مسافرت طولاني كه رفتيم ماماني همش تنبلي كرد و با اينكه هم اينترنت بود و هم وقت ولي وبلاگ پسري رو آپديت نكرده، ولي بجاش عكساي تپلي ازت شكار كردم كه مي ذارم برات ...        داريس خان درحال تماشاي كارتون تن تن  تمام سنگهاي اين شومينه رو ده بار ريختي زمين و حالا ميخندي... هر بار كه جارو برقي مي كشم گير مي دي كه تو هم كمك كني و در آخر ... داريسي براي اولين بار رفته امامزاده سيد علي اكبر( داورزن) داريس و عشق موتورسواريش منو كشته هر چقدر هم بشينه خسته نمي شه   ...
25 مهر 1392

تغييرات 15ماهگي

  تو اين ماه بازم با تب و مريضي دو تا ديگه دندون درآوردي، نهمين و دهمين دندون (كرسي بالا) و بخوبي و براحتي مي توني خيلي بامزه راه بري و بدوي و همش دوست داري كفشهاي بزرگترها رو بپوشي. كلمه هايي هم كه به ندرت به زبون مياري : ماما - بابا-به به - دد- دردر- نه -  (اين حركتت نمي دونم يعني چي يا آره يا بيا)هردوش جواب مي ده و خوشحال كننده ترين تغيير اينه كه بالاخره بدون دردسر تقريبا همه وعده هاي غذايي رو مي خوري حتي ميان وعده ها رو  خيلي وقتها باورم نمي شه ولي من و بابايي واقعا از اين موضوع خوشحاليم  ازت ممنونيم و عاشقتيم ...
25 مهر 1392

درد دلهاي ماماني و عكسهاي 14 ماهگي

الهي مامان دورت بگرده، قربون اون چشاي خوشگلت برم من، كاش مي دونستي مامان و بابا چقدر دوست دارن و چقدر عاشقتن. نه ، فقط و فقط وقتي مي توني درك كني كه تو هم شاه پسري يا گل دختري داشته باشي. وقتي خوابي يا پيشم نيستي خيلي دلم برات تنگ مي شه هر چند كه تازگي يعني از وقتي راه افتادي خيلي خيلي شيطون شدي فقط تو اين موقع ها مي تونم كارهامو انجام بدم ولي بازم دلتنگت مي شم. اين ماه و احتمالا ماه بعد عكسهاي كمتري مي تونم برات بذارم آخه به لطف شيطوني هات باطري دوربين يكيش گم شده و اون يكي هم كه از كار انداختيش تا بريم تهران و دوباره براش باطري بگيريم.  عكسايي كه دوست دارم ازت بگيرم و برات بذارم وقتي كه گوشي موبايلو دستت مي گيري و شروع مي كني به ح...
24 مهر 1392

عكسهاي 13 ماهگي

داريس در ديدار كتيبه هخامنشي خارك   داريس در بازديد از باغ پرندگان خارگ به همراه عمه جوني اينجا مي تونيد داريس و براي چندلحظه سفيد و تميز ببينيد... ...
24 مهر 1392

عكسهاي 12 ماهگي

اولين غذايي كه خودت خوردي ماكاروني بود ... و اينم اولين بار كه با بابايي برديمت آرايشگاه اقا غلام باشيريني و دعاي خير... و اين اولين روزي  كه اين كفشها رو پوشيدي فكر كنم ازش خوشت نمي ياد و مي خواي در بياريش ...
24 مهر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ِِDaris می باشد